تعهد

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    چند سال پیش با یکی از دوستای صمیمیم، برای یه اردو به یه شهر دیگه رفتیم. وقتی رسیدیم، با یه دختر که قبلا نمیشناختم اشنا شدم. 6سال بزرگتر از من بود. و واقعا بنظرم دختر بامزه و باحالی میومد. پرسید میخوای با هم اتاق بگیریم؟ خیلی ازش خوشم اومده بود! فورا قبول کردم و بجای دوست قدیمی م، با دوست جدیدم اتاق گرفتم.
    در طول اردو، کلاسا رو با هم اتاقیام میرفتم و دوست قدیمیم رو خیلی کم میدیدم. یبار وقت بیرون رفتن دیدمش و با هم حرف زدیم. خیلی از دستم ناراحت بود که باهاش اتاق نگرفتم. اصلا فکر نمیکردم ناراحت بشه اما خیلی دلگیر شده بود....اونقدر که میخواست گریه کنه...باید از دلش درمیاوردم اما همون لحظه هم اتاقیم صدام کرد، و دوست قدیمی بهم گفت: برو ، دوست خوشگلت اومد دنبالت!!
    حرفشو با کنایه زد. بیییی نهایت عصبانی شدم.
    حرفش خیلی زشت و غیرقابل تحمل بود...با خودم گفتم چطور به خودش اجازه میده درمورد کسی که اصلا نمیشناسه رو اینطور مسخره کنه. اما جوابی بهش ندادم.
    بعد از اون برای اولین بار به ظاهر دوست جدیدم نگاه کردم. قد کوتاه و تپل بود. پوست تیره ای داشت و موهای وزوزی و چشمای ریز و لب های تیره و درشت. و هیچ چیز زیبایی توو ظاهرش نداشت. حتا وقت حرف زدن بعضی حروف رو نمیتونست درست تلفظ کنه. بعد از اون دوستیم باهاش با یه ترحم مزخرف همراه بود. من ای که واقعا از حرفای دختره خیلی خوشم میومد و بنظر خیلی خیلی دختر بانمکی بود، دیگه نمیتونستم ارتباط دوستانه ای باهاش بگیرم. حتا شوخی هاش که قبلا کلی ازشون خندم میگرفت هم برام بی معنی و چرت و پرت بود. و یجورایی با دلسوزی و ترحم، تاییدش میکردم.
    بعد از یه مدت دیگه نسبت بهش کاملا بی تفاوت شدم. و اصلا بهش گوش هم نمی دادم. اونم ازم دلخور شده بود اما واقعا حوصله آشتی کردن و ناز کشیدن این یکی رو دیگه اصلا نداشتم!
    دوست قدیمیم هم ازم دلخور بود و هنوز بخاطر رفتار زشتش( درمورد دوست جدیدم که حالا ازش خوشم نمیومد) از اونم خوشم نمیومد!!

    این بود که بی خیال این دوتا شدم و با یه دختر دیگه دوست شدم. و هر دوی اونا رو کنار گذاشتم.
    عین خیالم هم نبود!

    وقتی برای اولین بار، بعد از چند سال، به این اتفاقی که افتاده فکر کردم، حالم از خودم بهم خورد. من دوست قدیمیمو کنار گذاشتم و یه دختری که نمیشناختم رو بهش ترجیح دادم
    بعد بدون اینکه توجه کنم که چقدر دوستمو ناراحت کردم، خودم از اون دلخور شدم!
    بعد بخاطر یه جمله از اون دوست قدیمی، دوست جدیدمو هم کنار گذاشتم.
    بعد بجای اینکه این مشکلو حل کنم، هر دوی اونا رو که از من دلگیر بودن کنار گذاشتم و یه دوست جدید پیدا کردم!
    و تازه همش حس میکردم چقدر من بدشانسم که اینا نمیذارن یه ذره به من خوش بگذره!!

    واقعا آدم چقدررر میتونه بی شوعور باشه؟!

    +
    بهرحال قرار نیست همش کارای قشنگ قشنگ کرده باشم و بیام اینجا تعریف کنم و شما هم با خودتون بگین چه دختر خوب و باحالی!... همینقدر آدم مسخره ای ام!

    +خیلی وقته که به کلمه ی "تعهد" فکر میکنم.

    فائزه هستم،در سرزمین عجایب!...
    ما را در سایت فائزه هستم،در سرزمین عجایب! دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : gonbade-kaboodo بازدید : 137 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 20:58