حسودی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    روز ثبت نام دانشگاه، وقتی دم سالن علامه جعفری! ایستاده بودم. متوجه سه تا خانم شدم که داشتن نزدیک در با هم صحبت میکردن.
    انگار مادر همکلاسیای من بودن. همه خوشحال بودن از اینکه دخترشون اونجا قبول شده. یکی از مامانا خیلی بیشتر از بقیه به دخترش افتخار میکرد و این برای من ای که همیشه در تلاش بودم برای اینکه خانوادم بهم افتخار کنن، خیلی دلنشین جذاب بود.
    همزمان که دمنوشم رو میخوردم یه کم خودمو قاطی بحثشون کردم چون دوس داشتم بدونم اون مامانِ خوب چرا اینقد به گل دخترش افتخار میکنه!:)

    بعد از شناختن من، انگار اون مامان خیلی بیشتر به دختر خودش افتخار کرد! و من واقعا کنجکاوتر شده بودم تا دخترشو بشناسم!
    تا اینکه
    به مرور گفت که دخترش ریاضی خونده و حتا یه کلمه هم برای کنکور هنر نخونده. رتبش توی کنکور هنر اصلا خوب نشده، و طراحیشم اصلا خوب نیس، کنکور عملی رو خیلی اتفاقی و شانسی شرکت میکنه و از قضا اینجا قبول میشه
    نمیتونم توضیح بدم که اون لحظه چقد حالم گرفته شد و زنگ زدم به طاهره و چقدددد غر زدم.
    چقد بغض کردم و چقد دلم میخواست اون لحظه اونجا نباشم و زمان رو به عقب برگردونم و اون انتخاب رشته ی احمقانه رو پاره کنم بریزم دور.

    وقتی اومدم دانشگاه دخترش رو دیدم و دختر خوبی هم بود اتفاقا.
    امروز. روز اول سال 99 پست اون دختر رو توی پیج اینستاگرامش دیدم.
    گفته بود که چقد حس خوبی داره از تجربه هاش و چقد به خودش افتخار میکنه.
    من دقیقا توو شرایطی بودم که داشتم با خودم کلنجار میرفتم برای خوب بودن 
    داشتم سعی میکردم جایی ک هستم رو دوست داشته باشم 
    98 ، با  وجود بدست اوردن بزرگترین موفقیت زندگیم که رتبه ی کنکورم بود، اما زمستانی داشت که، کمتر از هر وقت دیگه ای به خودم افتخار کرده بودم، داشتم سعی میکردم یادم بره آرزوهایی که بهشون نرسیدم رو. داشتم سعی میکردم بس کنم و خوب بشم! به خودم میگفتم کافیه فائزه!
    من از غر زدن متنفرم
    ولی یادداشت همکلاسیم همه چیزو خراب کرد.
    من هیچوقت به کسی حسودی نکرده بودم اینقد و اصلا نشده بود که چیزی رو که ندارم اونقدرر بخوام که باعث حسودیم شه.
    اما اینبار حسادت کردم
    با تمام وجودم و حتا بدتر از اون اینه که از این حس خجالت نمیکشم و اومدم دارم اینجا مینویسم

    این عدالت نیست که من با همه ی تلاش هایی که کردم، غمگین باشم اما اون به خودش افتخار کنه 
    من از خودم ناراضی باشم اما اون خودشو تحسین کنه.
    این بی عدالتیه محضه.
    حق من این نبود که تبدیل به یه دختر غر غرو ی حسود بشم. چیزی که خودم ازش متنفرم.

     

    فائزه هستم،در سرزمین عجایب!...
    ما را در سایت فائزه هستم،در سرزمین عجایب! دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : gonbade-kaboodo بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 22:12