برای 99 آرزوی تازه میخواهم!

امروز استوری گذاشتم تا خاطرات 98 رو دوستام برام بنویسن! میخواستم یه جمعبندی خوشگل از 98 بسازم! سالی که اتفاقات بدش، خوبیهاشو از یادمون برده بودن این روزا...
با بیشتر خاطره ها از ته دل خندیدم.
با بعضیاشون با تمام وجود لبخند زدم و
با بعضیاشون چشمام پر از اشک شد و بغض گلومو  گرفت.
خیلی محکم.
خاطره ای که منو برد به گذشته
روزایی که....
 روزایی که آرزو داشتم!
آرزو....
میفهمی آرزو چیه؟؟
چیزی که الان ندارمش!
چیزی که وقتی نداریش انگار وجود نداری!
این روزا انگار خودمو پاک کردم از روی کره ی زمین. یادمه یه جایی توو همین وبلاگ نوشته بودم کاش بدونم روزی که بدون فکر میخوابم چه خوابی میبینم!
و این روز ها که چیزی برای خیالبافی ندارم، خیلی غریبگی میکنم با دنیا و حتا وقتی سر به بالین می نهم انگیزه ای برای خفتن ندارم! و ترجیح میدم تا دیروقت بیدار بمونم.
و نوستالژی"ِ ای کاش میخوابیدم/تو رو خواب میدیدم!" هم حتا منو به روزهای دوری میبره که توو خواب هم جست و جو گر بودم برای آرزوهام!!
همیشه فکر میکردم چه لذتبخشه که چو تخته پاره بر موج رها باشی! 

و شایدم هست و حواسم نیست!
خوبه که هنوز دوستانی دارم که دوستم دارن.
امیدوارم 99 آرزو هامو پیدا کنم...
از فردا صبح ساعت7! از لحظه ای که پا میشم!
سال جدیدم رو با خوشحالی شروع میکنم
و خوبتر از همیشه ام! اینو به خودم قول میدم
به خودم.
قول میدم 
به خودم
و
به
تو!